روز عیده. حس خیلی خوبی به این روز دارم. ایشالا برای همه خیر و خوش باشه.
کم کم داره باورم میشه من امامزاده م!
شب و روزایی که یه مناسبت مذهبیه یاد من میفته. دیروز عصر حدود ساعت 6 بود که اس داد سلام چه خبر؟ پیش خودم گفتم بعد از این همه مدت یه کاره اس داده که چی؟ اونم نه احوالپرسی نه چیزی!
جواب ندادم. گفتم بذار چند ساعت بگذره. بروشورها کنار دستم بود و داشتم کادراشونو مرتب می کردم. با من.صی هم اس ام اس بازی می کردم بهش گفتم حداقلش معلوم شد زنده ست! اما فقط زده چه خبر؟ خلاصه کلی اونم چرت و پرت گفت و بعدم والیبال شروع شد. بازی که تموم شد جواب اسشو دادم. یعنی حدود سه ساعت بعد.
براش زدم سلامتی، خبری نیست. و گفتم آموزشگاه میرم. آخرشم زدم شما چه خبر؟
چند ثانیه بعد اس داد که زنگ می زنم کامل براتون توضیح میدم.
من دیگه جواب ندادم. اصلا هم برام مهم نیست که کارم درسته یا نه. به من چه! خوب حرف داره دیگه بازی درآوردن نداره که! زنگ بزن حرفتو بزن! به خدا من دیگه حوصله ندارم.
تا شب زنگ نزد. همشم می گفتم خدا کنه دوباره ساعت دوازده شب زنگ نزنه!
الانم اصلا برام مهم نیست که چیکار داره و چی می خواد بگه...