در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

26

می دونی چی باعث شد بیشتر به رفتارات شک کنم؟ من تو شرایطی نبودم که بتونم پذیرای یه حس جدید باشم. اونم با شرایطی که تو داشتی... اما یادم افتاد به پارسال...
من که هیچ وقت به فال و این چیزا اعتقاد نداشتم یهو هول خوردم و رفتم پیش ش.ه.ل.ا. اولم بیشتر به چشم یه سرگرمی بهش نگاه کردم. هنوز ذهنم درگیر بود و شاید میخواستم چیزی از اون جانب بفهمم. اما اون چیزایی بهم گفت که بعد از مدتی خیلیاش بهم ثابت شد. مهمترینش پیش بینی اومدن من برای خوندن یه رشته جدید بود. چیزی که وقتی گفت به نظرم خیلی مسخره اومد. اما وقتی چند ماه بعدش تصمیم گرفتم برای شروع کردنش و یادم به حرفش افتاد دهنم از تعجب وا موند...
بعدش کم کم سر و کله ی تو پیدا شد و رفتارای عجیبت... وقتی وقتی فهمیدم متاهلی تکلیفم روشن شد و فهمیدم با کی طرفم. اما به مرور رفتارات عجیب تر شد. یه روز که سرکار هندزفری تو گوشم بود و داشتم بازم حرفاشو گوش می دادم یهو شدم مثل برق گرفته ها! دیدم انگار تو رو گذاشته بودن جلوشو و داشت مو به مو خصوصیات تو رو می گفت... اینقدر برام عجیب بود که تا مدتی شوکه بودم... حتی شک داشتم... هی فکر می کردم و دنبال یه چیزی می گشتم که تو رو از اون چیزی که بهم گفته بود جدا کنه. اما ممکن نبود... همین باعث شد بیشتر درگیر بشم... حالا من موندم و یه ابهام بزرگ دیگه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد