در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

12


دو تا مکالمه آخرو دیگه ضبط نکردم. راستش یه کم از حرفا و کارات ترسیدم. می دونم آدم خنگ و گیجی نیستی اما کارات خیلی خنگولانه و گیجانه ست...

کاش شرایط الانت این نبود... وگرنه مطمئن بودم تا حالا اتفاقی افتاده بود...

در ضمن اون تماسهای قبلیتم دیگه خیلی وقته گوش نکردم. باز خداروشکر که من وجدانمو دم به دقیقه حاضر می بینم. همچینی که مدام روبرومه و هی بهم تذکر میده. هعیییییی...

11



چقدر سخته دلتنگ کسی باشی که نمی دونی احساسش چیه...

یعنی حس می کنی احساسش چیه اما نمی دونی تصمیمش چیه...


چقدر دلتنگ هوای گرم تابستونم و اون کلاس بزرگ قدیمی و کولر آبیش...

دلتنگ کاشی های خیس و قدمهای منتظر...

10


از هر چی می ترسیدم سرم اومد...
فقط صبورتر شدم...
حساس تر...
شکننده تر...
اما بی صدا تر...

9


این چهارراه یه حالیه! چراغ قرمز و سبزش معلوم نیست. چون همیشه ماشین میاد...

8


این خانم سین بی نوا تو زندگیش خیلی چیزا رو تجربه نکرده. عوضش خیلی چیزا رو هم تجربه کرده. مثل این درد همیشگی هر ماهه. از دیروز تا حالا امونمو بریده. خسته م کرده. چند روزه سر درد دارم. بی حالم. توان انجام هیچ کاری رو ندارم. بی حوصله تر از قبلم. چی بودم چی شدم!

اون چیزایی که تجربه نکرده اما خیلی شیرینن. دوست داشته شدن بی ابهام... هیچ وقت به هیچی مطمئن نبودم و نیستم. و حالا این ماجرای تازه... خدایا خوشم میاد از همه ی کارات. ای جانم.