ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تا اینجای تعطیلات رو که به خوبی می تونم بگم هیچ کار مفیدی انجام
ندادم. از قبل خیلی برای عید برنامه داشتم که یه مقدار به خودم برسم و شاد و شنگول
بازی در بیارم و برم برای خودم بگردم و این چیزا که تا الان دوشیفته سرکار دید و
بازدید بودم و نشد که بشه!
البته امروز عصر محکم ایستادم و گفتم من هیچ جا نمیام! به همین مناسبت
همه رفتن و منو تو خونه تنها گذاشتن. از صبح هم مقدمات رو فراهم کردم و سازم رو
کوک کردم اما چون تنها بودم و همه جا سکوت بود و تاریک تا هفت و نیم شب
خوابیدم!!!!!!!! وقتی بیدار شدم تا مدتی فقط گیج بودم که من کجام و اینجا کجاست!
خلاصه اینکه به هیچ کاری نرسیدم و یه بعدازظهر تا شب عزیز رو به راحتی از دست دادم!
یه مقدار بی خیالی بعضی وقتا خیلی لازمه. درسته که عمیقا نمی تونم همچین آدمی باشم اما همینکه تو ظاهر نشون بدم هم برای خودم خوبه و عادت می کنم و هم برای بقیه که حساب کار دستشون بیاد.
قبلا خیلی برام مهم بود که بقیه چه قضاوتی راجع بهم بکنن اما حالا اصلا برام مهم نیست. آدمش هم مهم نیست. بعضیا که خیلی خاصن آدمو می شناسن و اونایی هم که خارج از این محدوده هستن به جهنم هر فکری می خوان بکنن!
کارای آخر سال به حدی زیاده و مسائل جانبیش هم مزید بر علت میشه و آدمو از پا می ندازه. خیلی داغونم اما نمی خوام به روی خودم بیارم. دارم دست و پا می زنم و می دونم خدا همه رو می بینه...