در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

481

تغییر همیشه هم چیز خوبی نیست. تا دوسال پیش اگه همچین اتفاقی میفتاد و موردی تماس می گرفت کلی استرس می گرفتم و حالم بد میشد اما الان خیلی بی خیالم و فقط و فقط نگران مامان هستم که تو ذوقشون نخوره. چون احتمالش خیلی زیاده که مثل همه ی اون مواردی که گم و گور شدن اینا هم برن. جدای از این ممکنه  اصلا خوششون نیاد. درسته خانواده خوبی هستن ولی خوب هر چیزی ممکنه. چقدر تسلیم شرایط شدن بده. مثل الان من که بی انگیزه عشق فقط از ترس آینده سکوت کردم...

از مه.دی بی نهایت بدم اومد. کسی که این وبلاگ اولش به انگیزه اون ساخته شد. اتفاقی که این چند روز گذشته افتاد و چیزایی که ازش فهمیدم باعث شد دیگه حتی جواب پیامشم ندم. با حی.در.ی صحبت کردم و اونم خیلی دلخور شد و غیر از مورد مه.دی وقتی فهمید که مدتیه نمی زنم گفت برم پیشش و باهاش حرف بزنم. مشکلم اینه که روزایی که اون هست ح.امد هم هست و اصلا دلم نمی خواد بعد از این همه مدت باهاش رو به رو شم. اما به نظرم باید برم. لازمه... امروز هم جلسه اول کلاس همون دوست قدیمیه که تماسش باعث شد خیلی چیزا راجع به مه.دی بفهمم.

این خوا.ستگار محترم به عنوان درج در پرونده دخترانگی من مورد خوبیه... نمیدونم چی بگم دیگه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد