دیروز عصر بارون زد و امروز هوا خیلی عالی شده... دیروز روزه بودم... خیلی سخت بود... نه گرسنه بودم و نه تشنه... فقط به شدت سردرد داشتم... اما همش می گفتم خدایا این نمونه ی کوچیکی از امتحاناتات زندگیه...
این روزا همش می گم و می خندم و شاد نشون میدم... دروغ چرا؟ درونمم همینه تقریبا. البته نه به این حد شنگول! اما خوب قبول کردن حقیقتها تا حد زیادی حال آدمو خوب می کنه... البته در کنارش امید و اعتقاد به اینکه همیشه خدایی هست که هواتو داره...