در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

685

خیلی درگیرم و فرصت نوشتن پیدا نکردم

همکارم کرونا گرفته و همه ی کارش رو دوش منه

اون یکی هم واکسن زد و دو روز افتاد تو خونه!

به حدی سخت می گذره و تحت فشارم که حس می کنم دارم مچاله می شم زیر بار این همه فشار

هفته گذشته خوب بود

اتفاق خاصی نیفتاد... چون هفته قبلش بهم رطب و عرق داده بود براش چای م.اسا.لا خریدم... خیلی تشکر کرد و گفت تو همش منو شرمنده می کنی...

مادرشم بین کلاس زنگ زد... اجازه گرفت و جوابشو داد... بعدم صداشو گذاشت رو اسپیکر و کلی از مدل حرف زدنشون کیف کردم... بامزه بود... هوای مامانشو داره و گفت چند ساله به خاطر مامانم گوشیمو خاموش نکردم چون تنها دلخوشیش اینه که زنگ بزنه و از روزمرگیهاش بگه... از زن همسایه و از گندماش و ... و باید هم باهاش وارد بحث بشم وگرنه دلخور میشه...

هفته قبلش یه بار که چت می کردیم ساز زدن خودمو که فقط یه فایلشو رو گوشیم داشتم براش فرستادم...  دوشنبه سرکلاس همش می گفت خیلی خوبه! باورم نمیشد اینجوری ساز بزنی! متر و وزن و ریتم رو خیلی خوب می شناسی!... می تونی تدریس کنی!... و چند بار گفت که باورم نمیشد اینجوری بزنی... و در مورد مشکل دستم حرف زدیم... 

چند روز گذشته چیز خاصی یادم نمیاد...

اخرشم رفت تو اشپزخونه و شیره خرمای دست ساز مامانشو برام ریخت تو یه ظرف به همراه شیره انگور و هر چی گفتم نه گفت باید ببری... یادمم داد که یه صبحونه محلی باهاش درست کنم... پرسید روغن محلی داری؟ گفتم نه... می خواست اونم بهم بده که نذاشتم دیگه...


پنجشنبه نرفتم... حوصله رفتن نداشتم... خبر دادم بهش که نمیرم...

دوستش برای کلاس اومدن اصرار داره ولی جایی که خودش می خواد... نمی تونم شرایطش رو قبول کنم... اینکه میگه بیا اموزشگاهی که خودم هستم و میریم تو یه کلاس برام قابل قبول نیست... من نباید خدمتش برسم... اگر گذروندن این دوره براش مهمه از خر شیطون بیاد پایین و بیاد اموزشگاهی که من میگم...

تو هفته ی گذشته هم یکی از دخترای کلاس زنگ زد... شیخ فرستاده بودش که پیش من بیاد کلاس...  معرفیش کردم اموزشگاه... و قرار شد از این هفته سه شنبه ها کلاسمون باشه... سخت میشه برام ولی کاره دیگه نمیشه بهش توجه نکرد...

امروز صبح اینستا یه چیزی برام فرستاد و در موردش صحبت کردیم... یه نوازنده گی.تا.ر بود که با یه دکتر لایو گذاشته بود و در مورد اسیبهای دست می گفتن... ولی از گرم کردن چیز خاصی نگفته بودن... درحالی که خیلی مهمه... سر همین کلی خندیدم از دستش... گفتم تنها چیزی که از گرم کردن گفتن این بود که دستو بگیری زیر اب گرم و انگشتا رو حرکت بدی... گفت اره اره یعنی برم تو تشت؟! خیلی خندیدم از دستش... بعدم چون اسم حرکات رو یادش نمی مونه خودش روشون اسم گذاشته... گفت فردا بهم می گی فلانی خرچ.نگ بشو... عنک.بوت بشو... 

اینم از این...

بی نهایت درگیر و خسته م... 

خدایا شکرت... این روزا هم می گذره...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد