ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مخصوصا این مدت اخیر بیشتر از هر وقت دیگه ای مدام تو دوره های زمانی کوتاه بین حال خوب و بد نوسان داشتم... البته خوبشم خوب نبوده ولی در قیاس با بدهاش میشه اسمشو گذاشت خوب...
دیشب کلی وقت گذاشتم رو درس جدیدم و گوشه ها شو دراوردم و بارها شنیدمش که از امشب بخونمش...
شب بهم پیام داد... یه اجرا از همون دستگاهی بود که درسمه...
گذاشتم یک ساعت بعد دیدم و در جواب فقط نوشتم ممنون... بلافاصله یه سوال ریاضی فرستاد و گفت بوگو ببینم چند میشه؟
شوکه شدم اصلا! انتظارشو نداشتم... (آخه شب قبلش سر کلاس حرف درس و دانشگاه شد و بهش گفتم که رشته م ریاضی بوده و سال اول چیا قبول شدم و نرفتم)
گفتم آخه من سالهاست مساله حل نکردم!...
شروع کرد ویس دادن... راهنمایی کرد برای حل مساله و گفت حالا حلش کن... وسطشم یه چیزی گفت که ضرب المثل ولایت خودشون بود و توضیح داد در موردش که ما اینجوری میگیم...
عکس سوال رو که فرستاده بود کنار یکی از اعداد یه نقطه سیاه بود که دورش زرد رنگ بود... می خواستم بحثو عوض کنم گفتم این نقطه که دورش زرده چیه؟ گفت هیچی برای رد گم کردنه... گفتم ولی به نظرم یه نکته ای داره می خوام رو این متمرکز شم... گفت نه هیچی نیست... پشه ست... حالا حل کن...
راه فرار نداشتم... گفتم پس بهم زمان بدید... بعد از سالها نشستم پای ریاضی... حلش کردم... البته با راهنماییایی که کرده بود... عکس جواب رو براش فرستادم... ویس گذاشت...خوب آفرین خوبه درسته... فقط جواب آخر درست نیست اینجوری باید ساده ش می کردی... و چند تا جمله دیگه و تمام...
هعی... دیوانه ست... دیوانه... با همه ی دیوونه ها فرق داره...