در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

667

شرایط پیش اومده رو دوست ندارم... داره آزارم میده... روزی چند بار ت.لگ... رام رو چک می کنم به این امید که پیام داده باشه مبنی بر کنسل کردم کلاسش با من... که بشه مثل همون وقتا و فقط من برم برای او.از... دوست ندارم بیشتر از این بهش نزدیک شم... شاید برای اون همین کافی باشه... همین که چند ساعتی پیشش باشم... بهش درس بدم و بهم درس بده... حرف بزنه و من بشنومش... اما برای من سخته... من راحت نرسیدم به اینجا... خیلی برام سخت بود این چند ماه گذشته تا تونستم خودمو کنترل کنم و بپذیرم خیلی چیزا رو... اون که نمی دونه... برای خودم می ترسم... اون چیزی تو ذهن و دلش نیست... شاید... شاید اینبار... برای این ادم... من واقعا جای خواهرشم... نه مثل اتفاقی که در مورد امید افتاد... به خدا نمی دونم... 


گفته بود دوشنبه صداتو بفرست (دوشنبه روز کلاس مجازیه. بچه هایی که حضوری نمیرن دوشنبه ها از ساعت چهار تا حدود هفت کلاس دارن) منم یه فایل فرستادم... توضیح داد برام و آخر ویسش که البته من اون موقع اصلا نشنیدم چون تو هال بودم کنار بقیه و صدای گوشی رو کم کرده بودم گفت میشه تماس تصویری بگیریم؟ من که نشنیدم این حرفشو و در جواب نکته هایی که گفته بود گفتم به خاطر شرایط ضبط نیست؟ توضیح داد و نوشت به لحاظ ماهیچه ست عزیزم حالا این جلسه دیدمت کامل توضیح میدم... تشکر کردم و فرمودند چاکریم و منم گفتم اقایید... شب مجدد ویسشو گوش کردم و تازه متوجه حرف اخرش شدم... هم خنده م گرفت بود هم پیش خودم گفتم بهتر! اگه اون موقع شنیده بودم استرس می گرفتم... بارها بهش گفتم شرایط تماس تصویری ندارم... 


سه شنبه سرکار بودم... وقتی برگشتم خونه همون لحظه ای که گوشی دستم بود دیدم یه فایل فرستاد... بازش کردم... ساز زده بود... از این کاراش خسته شدم... وقتی هیچی پشتش نیست اذیت میشم... تو یه حالت تعلیقی گیر افتادم... اشتراک این حسهای عمیق و تراوشات درونی با منی که بهم هیچ حسی نداری!... بس کن توروخدا... بس کن... دیگه نمیخوام...  شنیدمش... خوب بود... حدود چهار دقیقه... نوشتم به به چه دلنشین... تازه رسیدم خونه... چسبید حسابی... جواب داد نوش جان ممنونم...


سه شنبه خبری نشد از اینکه برای روز چهارشنبه چیزی بگه... 

امروز از صبح منتظر بودم... و خبری نشد... نزدیکای ظهر دیدم بلاتکلیفم! بالاخره نمیشه که باید بدونم عصر برم یا نه... هفته قبل که مریض بود وقتی پیام داد و عذرخواهی کرد با تاکید گفت از هفته دیگه محکم ادامه میدیم... از این حالت بدم میاد... پیام دادم من امروز بیام یا فردا... جواب داد حتما امروز ولی برای ساعتش باید به نتیجه برسیم... شش برای تو خوبه ولی برای من دیره استاد... چیکار کنیم؟ گفتم نمی دونم...  فهمیدم پیاده رویشون هفتگی برقراره... چون انگار باز همون شرایط حاکم بود... از خدام بود برگرده بگه نمیشه و منم دودستی بچسبمش... ولی گفت روزشو عوض کنیم... بندازیم دوشنبه حدود شش و نیم الی هفت (یعنی بعد از کلاس مجازی... این همون ادمیه که می گفت پنجشنبه ها بعد از کلاس نمی تونم) ادامه داد نظرتو بگو مشکلی نداری؟ اخه چهارشنبه ها اون اطراف فضا استرسیه...  تیرم به سنگ خورده بود... کنسل نشد کلاس... گفتم خوبه، برای منم اون شرایط خوب نبود... گفت دیگه جز موارد محدودی که پیش میاد و باید به مامان سر بزنم اگر غیبت کردم بهم فحش بده... گفتم خاک بر سرم نفرمایید... گفت من ارزش کلاستو می دونم و نمی خوام با بی نظمی به توانایی فوق العاده ت بی توجهی کرده باشم. این بی نظمی ها به خاطر شرایط ذهنی و مکانی منه... تا اینجاش عذرخواهی می کنم و سعی می کنم منظم باشم و قدردان و در عمل ثابت می کنم... ناراحت شدم وقتی اینو شنیدم... گفتم می دونم می شناسمتون نیازی به توضیح نیست درک می کنم... باز پرسیدم نیاز هست دوشنبه مجدد چک کنم باهاتون؟ گفت نه دیگه اوکی هستم... نوشتم مراقب خودتون باشید ارامش ارامش ارامش... با شکلک خنده نوشت مرگ بر ا.مر.یکا... چشم، تو هم، خوشحال شدم...

  

واقعا شرایط سخت شده... به خاطر این کلاس کلاس اوازمم به هم ریخته... 

به این فکر کردم که شلغم چه شرایط بدی براش فراهم کرده... برای یه مرد سخته بخواد به زبون بیاره... ولی تو شرایط بدی گذاشتدش... روز دوشنبه از جهاتی بهتره... چون شلغم قبلا منو چهارشنبه اون حوالی دیده و از طرفی برنامه چهارشنبه هاشون سرجاشه... اون روز اصلا روز امنی نیست... من که برام ممکن نبود زود برم اما اگرم بود بازم با استرس بود... اما دوشنبه چون روز کلاس مجازی هم هست کمتر شک برانگیزه... 


خدا به خیر بگذرونه... حالم اصلا خوب نیست... هم روحی هم جسمی... 

این موسیقی خیلی در حق من بی مهری کرده... تا ابد عاشقشم و اون تا زنده م عذابم میده... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد