ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
استخاره کردم که خوابم رو براش تعریف کنم یا نه...
آیه نود و شش س.وره ی.وسف اومد...
پس چون مژده رسان آمد آن [پیراهن] را بر چهره او انداخت پس بینا گردید گفت آیا به شما نگفتم که بیشک من از [عنایت] خدا چیزهایى مى دانم که شما نمیدانید (۹۶)
براش نوشتم که این خواب رو دیدم...
چیزای جالبی شنیدم...
واقعا که دنیا اون چیزی که می بینیم نیست...
چیزای دیگه ای در جریانه که انگار حقیقت و اصل حیات هموناست...
بهم گفت:
یه چیز جالب بگم بهت
این چندروز اخیر
اتفاقای بزرگی تو زندگی خودم افتاد
و شاید شروع اتفاقای بزرگتری باشه
من همیشه حس خوبم رو برای تو میفرستم
چون بشدت خودت رو به جلویی و آگاه
شاید بتونمبگم بهت
گرچهخودت میدونی
سحرها بلند شو
بین الطلوعین
این رمز کشف و دریافتت خواهد بود
اسمتم که...
سحرم دولت بیدار به بالینآمد...
گفت که روزای خوبی داشته... برام تصویر یه حدیث رو فرستاد که گفت بهش ایمان داره...
و خوشایند بود برام این خواب مبارک و خوش خبر...
بی اینکه من بخوام خبر اتفاقهای خوبی که براش افتاده تو خواب بهم رسید و خوشحالم کرد... اینجور که می گفت و برای خودشم عجیب بود خوابم همزمان بوده با این اتفاقها...
یعنی کسی که تو خواب به من پرنده داده خودش کسی بوده که لطف خدا این چند روزه شامل حالش شده...
خیلی حس خوبیه...
ازم پرسید خودت تو خواب و بعدش حس خوب داشتی؟ گفتم بله خیلی...
به همین پاکی و قشنگی به این خواب و حس خوبش فکر می کنم...
این هفته به خاطر اوج گرفتن بیماری کلاس حضوری نیست...