ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیشب خوابشو دیدم... بعد از مدتها...
می دونم که زیاد بهش فکر می کنم اما خوابه حس خوبی داشت...
خیلی چیزاشو واضح یادم نیست و چیزی که می نویسم عین اون چیزی که دیدم نیست...
یه جایی بودیم که انگار مردم داشتن می رفتن... مثل زمانی که بدونی دشمن داره میاد و مجبور باشی رها کنی و بری... همچین حالتی بود...
بعدش نمی دونم چی شد که با هم برخورد کردیم... چه حرفیم شد یادم نیست اما یهو کارتهای تا.روت پیش کشید و گفت برات فال می گیرم... انگار گفت نیت کن و بگو حست به من چیه یا در مورد من چی فکر می کنی! که بعد کارتها رو چید و با خنده گفت منم همینطور فکر می کنم یا منم حسم همینه...
این مضمونش بود... دقیقش یادم نیست...