ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز به دو دلیل روز جالبی بود برام.
اول اینکه صبح از یکی از ایرل.اینها بازدید داشتیم و وقتی یکی از مسئولهاشون رسید جلو من و باهام دست داد با صدای بلند جلو همه گفت آقای فلانی(مسئول گروهاشون) وقتی شنیده که داریم میاییم دفتر شما گفته سلام مخصوص منو به خانم سین برسونید و ازشون حتما حتما از قول من تشکر کنید. خوب اینجور قدردانی در نوع خودش خیلی خاص و برام دلچسب بود. جریانش هم مربوط میشد به یکی از کارای من که به راحتی از انجامش نمی گذرم و خیلی دقت به خرج میدم و به راحتی هر حرفشونو قبول نمی کنم. همین منجر شد به صحبت هفته پیش من با این آقا که وقتی دید تا کجاهاش پیش رفتم و دقت کردم بهم گفت واقعا تو مجموعه هایی که باهاشون کارمی کنیم این مدل دقت و کار بی نظیره! و آفرین به دفتر شما که همچین کسی رو داره! خلاصه این از این...
دومیش هم مربوط میشه به بعدازظهر که خسته و داغون هلک هلک داشتم برمی گشتم خونه که تو خیابون یه دفعه سرمو بلند کردم و ح رو چهار-پنج متری خودم دیدم! فکر می کنم عید نود و پنج آخرین باری بود که رودررو دیده بودمش. اونم سرش پایین بود و داشت میومد. اولش یه کم شک کردم که خودشه یا نه! وقتی مطمئن شدم که دیگه فاصله ای باهاش نداشتم و ایستاده بودم. اونم ایستاد و یه لحظه خیره شدیم به هم. البته فکر کنم از اونجایی که من هم عینک آفتابی داشتم هم آفتابگیر و هم دستکش و سرتاپا سیاه! یه کم تشخیصش براش سخت بود. اما خوب سلام علیک کردیم و کلی عذرخواهی کرد که ببخشید من متوجهتون نشدم و این حرفا. بعدم احوال مامان و بابا رو پرسید و چند لحظه کوتاه مکث کردیم و بعدم خداحافظ...
به نظرم خیلی تغییر کرده بود... راستش سن و سال دار به نظر می رسید و خیلی خسته... البته من اشاره ای به جریان پاش نکردم چون خودشونم چیزی نگفتن و یعنی ما هم خبر نداشتیم اما بعدش که زنگ زدم به مری تا گزارش بدم گفت که پاش خوب خوب نشده و حتی موقع نماز مجبوره پشت میز بشینه و نمی تونه زانوشو خم کنه.
راستش وقتی ازش جدا شدم و هر کدوم به مسیرمون ادامه می دادیم وجه رمانتیک قضیه تو ذهنم میومد و اینکه اون چیا به ذهنش میاد و در ادامه مسیر به چیا فکر می کنه... کلا نمی تونم ذهنش رو بخونم...
اینم از امروزمون که دو تا نکته در خور نوشتن توش پیدا کردم...