در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

468

نه دیگه! هر چی خودمو بزنم به بی خیالی از این یکی نمی تونم بگذرم. این روزا وسط این بهشت خدا بدجور جیگرم آتیش گرفته! بهتره از اصطلاح خودش استفاده کنم که شدم مثل فوتبالیستی که پاش مشکل پیدا کرده و کنار زمین حسرت بازی می کشه... البته حتی کنار زمین هم نیستم دیگه... 

من تو این شهر یکی از اولین کسانی بودم که قطعه های ارد... رو شروع کردم. حا.مد خودش باهام کار کرد. یادم نمیره... تو کلاس وسطی بودم... ای خدا... میی گفت باورم نمیشد از پسش بر بیایید!

الان که ارد... اومده شهرمون و حتی من بلیطهاشونو گرفتم نه میتونم مست.ر کلاساشو برم و نه حتی می تونم برم اجراشون که فردا شبه...

اجرا رو می شد رفت اما به قول احس.ان چرا باز خودمو اذیت کنم؟! اما واقعا حق من نبود بعد از این همه تلاش اینجوری گوشه نشین بشم. می تونستم الان که کله گنده ها دارن میان منم یه جایی بینشون داشته باشم و نتیجه زحمتامو بگیرم. اما فقط تو سرم پر غوغاست و حس بد... خودمو کنار کشیدم و کاری به کارشون ندارم... اگه گهگاه صلا.حی زنگ هم نمیزد منم کاری نداشتم... این همه فاصله رو هیچ جوری نمیشه پر کرد...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد