* وقتی هم که دید و تا حدی سر درددلم باز شد کاری پیش اومد و رفت... پشیمون شدم...
اینجا فقط اونه که اون روزا رو به یاد داره... فقط به یاد داره...
من کشیدم... درداشو من کشیدم...
* می دونم تکرار می کنم. می دونم مرور می کنم... می دونم مدام سرم تو گذشته است و این برای هیچکس خوشایند نیست اما دنیای این روزای من هیچ راهی رو به جلو نداره... برای همین مدام بر میگردم به عقب... پریشب با تمام وجود و با اشک نفرین کردم و از حرفمم بر نگشتم. یعنی وقتی حالمم بهتر شد از حرفم بر نگشتم. خدایا اگه میگی از حق الناس نمی گذری و اگه قبول داری حقی دارم ازش نگذر. راضیم هر جوری که می دونی جوابشو بدی. و نشونمم بدی... آره نشونم بده...
* نشد... نمیشه... دیگه نمی دونم چیکار کنم. گفتم شاید بعد از چند ماه سر به راه شده باشه و دیگه تو دستم بی هیچ آزار و اذیتی بشینه اما ننشست...