خوب این هم از این. چیزی از ماه رمضون امسال باقی نمونده. علی رغم همه ی سختیاش ولی خیلی خوبی برام داشت. هم برکت همیشگیش هم حال خوبم که بعد از چند سال تونستم حال خوب به معنای واقعی رو درک کنم. بعد از جلسات تی.دی به معنای واقعی حالم از این رو به این رو شد. چیزی که تو این چند سال حسرتش به دلم مونده بود. مشکلات پابرجا هستن اما من حالم خوبه. این یعنی معجزه. تو شبای قدر حال خوبی داشتم. یه چیزای جدیدی از خدا می خواستم و اول از همه می گفتم خدایا هرچی تو بخوای، برای هیچی اصراری ندارم. و واقعا این حسمه. شبای اولش خیلی به یادم میم بودم و براش دعا می کردم. بعدشم برای ها.دی. می گفتم خدایا هر کی یه زمانی بهم حس خوبی داده تو هم بهش حال خوبی بده. اما این بین ح و داداشش هیچ جایگاهی نداشتن. آنچنان محو شدن که انگار هیچ وقت وجود نداشتن.
خوابهای عجیبی می بینم. یه جورایی هم گذشته ست که به یه شکل نمادین می بینمش هم بعضی وقتا آینده. خوب و خوشایند نیستن اما اونجوریا هم اذیتم نمی کنن. یعنی پریشون نمی شم.
راستی یه خواب با مزه هم رئیس برام دیده. (جریان دبی و اینا) اما حقیقتش دیگه حوصله ندارم خوابها رو جدی بگیرم.
روزای اول ماه رمضون روزای کاری فوق العاده سختی بود. یه تغییر و تحول اساسی تو سیستم کار داشتیم که به عهده من گذاشته شده بود. خیلی سخت بود. اما هر چی بود گذشت.
هنوزم ساز نمی زم. فکر می کنم دو ماه شده! اما کم کم حسم به شنیدن داره بر می گرده. راستی توشبای قدر خواستم که اگه خدا صلاح می دونه قدرت و توان به دستام بده که بتونم خوب بزنم. اما اصرار نکردم.
تنهاییمو راحت پذیرفتم و اصراری هم ندارم تغییرش بدم. یه جور خوب تعبیرش میکنم. راستش برای خیلی چیزا خیلی دیر شده. البته برای خدا این چیزا معنی نداره. روال طبیعیشو می گم. دیگه همینا دیگه فعلا.