دیشب خواب جالبی دیدم.
رفته بودم آموزشگاه. فضاش خیلی بزرگ شده بود. با صم. کلاس داشتم و اونم زود اومده بود. اما صلا. انگار اصلا حواسش نبود که من کلاس دارم و خیلی ریلکس با همون لحن همیشه آروم و ملایمش حرف میزد. بعدش چند تا مداد نوکی گرفت جلوم و خودش یه سفیدشو بهم داد. یادم افتاد که خودم یه مداد نوکی سفید داشتم و از طرفی به نظر میومد مداده کهنه و کثیفه. خوشم نیومد. انگار متوجه شد که برام عوضش کرد و یه نو قرمزشو بهم داد. صم. هم روش نمیشد بگه که کلاس داره و هی این پا اون پا میشد.
امروز خوندم دیدم خواب قلم و مداد خیلی خوبه.