در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

367

دیشب مشکلم جدیدتر و خنده دار تر شده بود. سه شب پیش خیلی خوب زدم، تا حدی که برای خودم باور کردنی نبود. این بود که فردا شبش از ترس اینکه مبادا نتونم خوب بزنم اصلا سراغ ساز نرفتم. دیشب یه مدل جدید شده بودم. چند دقیقه خوب بودم و چند دقیقه بد. کلا به ریز که میرسم انگار که بعد از یه مسیر هموار میرسم به یه پل باریک که روی رودخونه خروشان بستن. متوقف میشم. باید کلی به خودم مسلط شم تا بتونم با جون کندن بزنم. حالا بعضی وقتا میشه بعضی وقتام نه.
امروز پیش خودم گفتم نکنه این مشکل اصلا روانی نباشه و مشکل عضله باشه. البته چند سال پیش رفتم دکتر. دکتر خوبی هم بود اما چیزی تشخیص نداد.
چه کنم. شاید این یه جور انگیزه باشه برای ادامه زندگی. این که همیشه باید تلاش کنم برای این قضیه و گهگاه کمی نتیجه بگیرم و دوباره هیچ. واقعا خسته کننده ست برای نیم ساعت زدن یک ساعت بخوای تدارک ببینی. اما چاره ای ندارم. فعلا که وضع همینه. مگه اینکه خدا خودش کاری کنه این مشکل حل شه.
* کارای این پسره خیلی خنده داره. سرویس نداشته باشه روزی صدبار به طرز خنده داری از جلوم رد میشه. نمیدونم چرا الان که می نویسم یاد هادی افتادم... یاد احساسش به خیر...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد