در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

299

خیلی درگیر احساسات متضاد و تردیدم. می گم تردید اما دراصل چیزی جلوم نیست که توی انتخابش مردد باشم. بلاتکلیف و گیج و منگم. قبلا به حسی که به ح داشتم مطمئن بودم و همون منو جلو می برد و چند سال منو کشوند. اما الان نه دیگه. چون هم ترسیده شدم هم به هیچی مطمئن نیستم. حتی به فرض مطمئن هم بودم ادامه راه آسون نبود و نیست...
الان تنها دلخوشی زندگیم شده اینکه شبها از پس ساز زدن بر بیام و بهم یه حس خوشایند و تخدیر کننده بده... یعنی همه ی زندگیم شده همین! برای خودمم عجیبه. حس می کنم مثل بقیه زندگی نمی کنم و لذت نمی برم. منظورم این نیست که من یه آدم خاص و متفاوتم، منظورم اینه که خیلی خیلی متفاوت با مسائل برخورد می کنم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد