یه کم از کار زده شدم. یه کم که چه عرض کنم. خیلی! دوست دارم تکلیف این دو تا هنرجر که مشخص شد این کارو ببوسم و بذارم کنار. همین که از پس خودم بر بیام برام کافیه. اونقدرم آسیب دیدم که به فکر پول و وقت و انرژی و اعصابی که صرف کردم نباشم. یه نفس مثلا راحت میکشم و میرم پی زندگیم...
از اونشب بعد از حرف مامان یه مقدار فکر مشغول شده... نمی دونم شاید قسمت من اونه که اول و آخر سرراهمه...