ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امیدوارم حس الانم پایدار بمونه. الان یه حس زیرپوستی خوب دارم. یه حس اطمینان و بی نیازی. بی نیازی نسبت به همه ی آدما. چقدر خوبه که مدتیه آقای میم زنگ نزده. اینجوری آرامشم بیشتره. مدتی بگذره فکر کنم بتونم به خودم مسلط شم. اصلا فاصله بیفته آدم آرومتر میشه. اونم من که خودم از اول حسی نداشتم و رفتارهای اون بود که منو به فکر انداخت.
پریشب داشتم یکی از قسمتهای سریال مسا.فر.ان رو می دیدم. جالبه. این جالبه که من یه چیزایی رو تا نمونه ی واقعیشو نبینم نمی تونم بفهمم. یه جایی بود که فرید به زنش که ازش جدا شده بود اما همچنان دوستش داشت گفت: هیچ وقت ازدواج نکن! یهو انگار برق منو گرفت! یاد حرفای آقای میم افتادم. یه حس خوشایند بود. اما می خوام در همین حد نگهش دارم...