در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

74

خانم سین خنده اش می گیرد از حال و اوضاعی که دارد.
خانم سین تصمیم گرفته بود برای آقای میم به عنوان تشکر یک هدیه بخرد. حتی دیشب هم رفت و خرید اما آخر شب که شد پشیمان شد.
خانم سین وقتی به این فکر کرد که خانم آقای میم وقتی آن هدیه را برای همسرش ببیند چه فکری می کند و چه حالی میشود باز هم پا روی دلش گذاشت و از تصمیمش منصرف شد.
خانم سین می خواهد آن هدیه را پس بدهد. خانم سین نمی خواهد دل کسی را به درد بیاورد به قیمت شاد کردن دل خودش.
خانم سین می داند خدا همه ی این لحظه ها را می بیند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد