در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

32

نمی دونم بدجنسی کردم یا کار خوبی کردم! در هر حال اون لحظه جز چیزایی که بهش گفتم چیز دیگه نمی تونستم بگم. حس خیلی عجیبی دارم. عجیب و پر ابهام. اونشب مثل احمقا باز زنگ زدم ن.گین.
خیلی دلم می خواد از اسی بپرسم ببینم واقعا‌ آقای میم باهاش تماس گرفت یا نه اما ترجیح می دم این کارو نکنم. نمی خوام حساسیت درست کنم.
راستش از ن.گین خیلی ترسیدم! جوری از خصوصیات ظاهریش می گفت که انگار دقیقا روبروش نشسته بود! با توجه به اینکه همشهری هم هستن بیشتر ترسیدم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد