ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
همچنان هیچ کاری نمی کنیم. همچنان صبحها به زور از تخت جدا می شویم می رویم پی کارمان به امید بازگشت و دوباره پیوستن به تخت! و همچنان عصرها روی مبل تکیه می دهیم تا شب بشود و باز برویم لالا...
آه... آن همه اشتیاق که مرا فقط برای سه ساعت کلاس وادار به طی یک مسیر رفت و برگشت دوازده ساعته می کرد چه شد؟!
حتی دلم برای آن همه خستگی هم تنگ شده.
نمی دانم می دانی یا نه. اما آرزو می کنم همانطور که رفتار می کنم به نظر بیایم. تا هم تو زندگیت را بکنی هم من. حتما بعد از مدتی همه چیز عادی می شود... همه چیز تمام می شود... امیدوارم...