یه چیزایی پیش میاد که آدم رو از روزمرگی در میاره. مثل امروز صبح که دیدم ها.دی خا.ن تو واتس.اپ پیام داده و گفته سازتو بیار نمایشگاه برای بازبینی و کوک.
مدتها ازش خبر نداشتم و از جهاتی هم خوب بود. اما همین که حس کنی کسی به یادته و یا بهتره بگم هنوزم به یادته باعث میشه باورم بشه هنوز زنده م. و هنوز یه دخترم.
آدم عجیبیه. کلا آدم خیلی عجیبیه. شاید هم بزرگ اما من دیگه دوست ندارم هیچکسو بزرگ کنم یا حتی بزرگ ببینم. واقعا هم همینجوری شدم. اینجوری بهتر میشه با زندگی کنار اومد. من خودم یه ایده آل گرا هستم و بقیه رو هم همینطور می خواستم که اشتباه محض بود.
نمی دونم اما اگه بشه دوست دارم نمایشگاه رو برم.