در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

536

آروم شده بود... خیلی با خودش حرف زد و تصمیم گرفت محال بودن رو بپذیره و خودشو بسپره دست سرنوشت...

راهی شد و رفت... انتظار نداشت اون فضای بی نظیر جلسه قبل اتفاق بیفته... وقتی رسید دید در بازه و وارد که شد دید پشت میز چوبی رو پشت بوم، دقیقا جایی که خودش هفته قبل نشسته بود یه پسره اجق وجق نشسته و داره سیگار می کشه...

رفت داخل... مرد نیومده بود هنوز... به مح.سن گفت که میره تو کلاس گرم کنه...

تا وارد شد کولر رو روشن کرد و در کلاس رو بست و کمی پنجره رو باز کرد و مشغول شد... گرم کرد و در حالی که خودشو باد میزد منتظر شد تا بیاد...

چند دقیقه بعد مرد در زد و وارد شد با موهایی که دیگه بی نهایت بلند شده و با دیدنش ناخودآگاه لبخند به لب دختر اومد و چهره ای که هر چی فکر می کرد چشه متوجه نمیشد ولی یه جوری بود! آهان! شبیه جوجه پنبه ای که افتاده باشه تو آب!

مرد پرسید چطوری؟ خوبی؟ چه خبر؟ خیلی وقته اومدی؟

- نه حدودا ده دقیقه ست

رفت سمت پنجره و بستش و پرده رو کشید... نگاش کرد...

. آخه وقتی بلند می خونیم از پنجره روبرو نگامون می کنن.

. خوب بخونیم... (باز هم مثل جلسه قبل خودش ملودی رو زمزمه کرد اما پرسید!) درس چی بود؟

- همین که دارید می خونید... و یکی دیگه...

. می خوای کاغذتو بذاری رو پایه؟

- نه واینمیسه

مرد بلند شد و اومد سمتش و پایه نت رو گذاشت جلو دختر و گفت چرا واینمیسه! و دولا شد و پیچشو تنظیم کرد و دختر کاغذشو گذاشت رو پایه...

. کدومو اول بخونیم؟

- فرق نداره هر کدومو بگید... 

- شما بفرمایید بخونید

. نه شما بفرمایید (با لبخند)

- بفرمایید دیگه

. نه دیگه شما بفرمایید خانوما مقدم ترن! (بازم با لبخند)

دختر خنده ش گرفت... دختر خندید... مرد خندید... قشنگ خندید... مرد خوند...

وقتی خوند دختر دید صداشم عجیب شده! 

- سرما خوردید؟

. نه (خیلی جدی و خنده دار!)

و خوندن با هم و چند دقیقه بعد بین خوندن یه بیت یهو!...

. نه خواب بودم! پرسیدی سرما خوردم نه خواب بودم! 

و دختر بازم خنده ش گرفت... از این جواب بی وقت!

بین درس مرد خواست بره بیرون که آب بیاره وقتی در رو باز کرد از تو کلاس بغلی صدای گی.تار محسن و اون پسر سیگاری و آواز پا.پش میومد که یه جمله بی محتوا رو تکرار می کردن... تو دهنه در ایستاد و رو به دختر گفت ببین ما چی می خونیم و اینا چی می خونن؟! با لحن تحقیر آمیزی جمله ی بی محتواشونو تکرار کرد... و بعد با خنده و در عین حال جدی و از سر درد گفت: ایشالا یه خبرایی بشه و همه چی عوض شه و نسل اینام منقرض شه!

و دختر بازم خندید...

ادامه دادند و مرد باز اشاره کرد به درس جلسه قبل و فرم ابرو و لب...

- واقعا نمیشه! ابروی من و شما شبیه هم نیست! ابروی من اونشکلی نمیشه! فقط تو هم میره...

. باید تمرین کنی (با خنده) 

دختر ابرو در هم میکشه و می خنده

. حالا لبخند بزن و از گوشه لبت بخون...

- نه دیگه نمیشه! (افتابگیرشو که تو کلاس برای باد زدن خودش ازش استفاده می کنه بر می داره و می گیره جلو صورتش و می خنده...)

مرد هم می خنده... می گه ما خودمونم سر این قضیه کلی خندیدیم... حتی تصورشم باز دخترو به خنده وا میداره...

مرد میگه اینجا رو رو صدای من بخون... من پایین می خونم تو بالا بخون...

دختر می خونه و جیغ می کشه و اصلا صدای مرد رو نمیشنوه... 

. متوجه شدی چی شد؟

- نه من فقط صدای جیغ خودمو شنیدم!

میرسن به فریاد... "دلم فریاد می خواهد" 

. مگه دلت فریاد نمی خواد؟! پس ملودی رو رها کن و با حست بخون...

- دلم فریاد می خواهد... دلم فریاااااد می خواهد... دلم فریاااااااااد می خواهد...

. آهان داره خوب میشه...

مرد به پشتی صندلی تکیه میده و در ادامه بحث موسیقی میگه... یه نوحه شنیدم از فلانی تو یو.تیو.ب. به نظرم این سایت تنها جاییه که هر چی وقت صرفش کنی و پنج-شش ساعتم توش باشی وقت حروم نکردی و چیز یاد گرفتی... خلاصه نوحه رو برای دوستم گذاشتم که بشنوه هی برام چشم و ابرو میومد... 

و خودشم ادای دوستشو در میاورد و چشم و ابرو میومد و دختر می خندید... و دختر آروم می خندید... و مرد هم می خندید...

. منظورش این بود که تو و این حرفا! نوحه! بعد حالا همین آدم ب.انی گوش میده و در مقابل چیزی که نهی می کنه نسخه ایرانیشو نمیده... ش.جریان گوش نمیده! مداح آدم بدبختیه که تکلیفش معلومه کاری به بعد سیاسیش ندارم... اون زندگیو انتخاب کرده که نهایت هر کی هم ازش خواست باید بره براش بخونه اما حداقلش اینه که داره ایرانی می خونه! بابا من منظورم این بود که داره شو.شتری می خونه!  شما که میگی این نه در مقابلش چی داری بگی؟! ت.تل.و و بان.ی؟! به خدا خیانتی که موسیقی پا.پ الان داره به موسیقی می کنه مداحا نمی کنن!

و ادامه دادن و هر دو درس رو خوندن...

بلند شد امد سمت دختر و گفت راضی بودم ازت...

گفت درس جدیدتو برات می فرستم نه بذار الان بگم بهت... خودکار بیار بنویس... ای کبوتر... چی بود؟ خودم یادم رفت! مرد می خندید... رو گوشیم دارم بنویس... خودم یادم رفته... می خندید... اجرای ش.جر.یانشو بگیریا! دختر نگاش کرد... 

. آخه خیلیا اجراش کردن (می خندید)

این توضیح واضحات خنده دار بود...

دختر آروم بود... خندید... آروم آروم... 

و چه درسی... 

دختر می دونه باید با همین حس خوب خوب باشه...

یادش نرفته چند هفته پیش و اون حال بد و اون جو سنگین رو...

مزاحم نبود...

شاید دیده زود اومدن فایده نداره...

دختر دیگه خیلی چیزا براش مهم نیست... مثلا اینکه عصرها اونجا چه خبره؟ 

دختر فقط ساعت کلاس خودشو می بینه و لذت می بره و کاری به کسی نداره...

دختر این آروم بودن رو دوس داره... 

تا چی پیش بیاد....