در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

520

دیشب خوابشو دیدم... بعد از مدتها...

می دونم که زیاد بهش فکر می کنم اما خوابه حس خوبی داشت...

خیلی چیزاشو واضح یادم نیست و چیزی که می نویسم عین اون چیزی که دیدم نیست...

یه جایی بودیم که انگار مردم داشتن می رفتن... مثل زمانی که بدونی دشمن داره میاد و مجبور باشی رها کنی و بری... همچین حالتی  بود...

بعدش نمی دونم چی شد که با هم برخورد کردیم... چه حرفیم شد یادم نیست اما یهو کارتهای تا.روت پیش کشید و گفت برات فال می گیرم... انگار گفت نیت کن و بگو حست به من چیه یا در مورد من چی فکر می کنی! که بعد کارتها رو چید و با خنده گفت منم همینطور فکر می کنم یا منم حسم همینه...

این مضمونش بود... دقیقش یادم نیست...